قسمت 1 | خونهباغی
خونه باغی خونه امید ماست. یه خونه باغی قدیمی با صفا، از اونایی که حیاط دارن و دورتادور حیاط اتاق اتاقه و یه حوض کاشی با شمعدونی های دورش امضای اصالتشونه. خونه قدیمیه اما قراره توش یه زندگی تازه شروع بشه کنار حال و هوای خوشِ داستانِ خونه باغی چی میچسبه؟ گشت و گذاری در زندگی خسرو خوبان، استاد شجریان بی تکرار!
همکاران این قسمت

آزاده سادات ترابی
هاست

وحید علی میرزایی
تهیه کننده

هدیه هاشمی
مدیر پروژه

وحیده علی میرزایی
کارشناس تحقیقات

هادی حسنعلی
هاست و صداپیشه نقش کامران

آرزو کبیر
نویسنده

بنفشه صمدی
نویسنده

میثم عبدی
صدابردار و تدوینگر
اسپانسر

جای شما اینجا خالیست ...
توضیحات
قسمت اول:
……………………….
(آهنگ جنگ و جنگ ساز میاد محمد نوری با صدای آرام )
-: عروس خانم آیا بنده وکیلم؟
-: با اجازهی اهالی خونه باغی بله.
(افکت دست زدن)
( صدای موسیقی اوج می گیرد)
……………………………..
عروسی داشتیم، یه عروسی منحصر به فرد و خاطره ساز تو خونه باغی.
شنیدین میگن: هر چه از دوست رسد نیکوست؟
واسه ما، شریفی ها هر چیزی که یه ربطی به خونه باغی داشته باشه، این شکلیه. خونه باغی اصن، خونهی امیدمونه.
یه خونه که از زمان پدربزرگمون شاپور خان، مخصوص خونواده شریفی ساخته شد و هنوز که هنوزه روپاست و ما رو دور همدیگه جمع میکنه.
گفتم ما شریفی ها. اجازه بدین خودمون رو براتون معرفی کنم.
خان عمو: بزرگ خاندان شریفی و صاحب خونه باغی: “فرید شریفی” به شماره شناسنامهی 137 صادره از تهران.
یه مرد مقتدر، چهارشونه با چشمهای میشی و ابروهای پرپشت، که چند ساله کلاه شاپو و عصاش بخش جدا نشدنی از بودنش شده.
اونم ماجرا داره،
خیلی سال پیش رفته بود دانشگاه تهران که بده نویسندهی محبوبش براش کتاب “از پاریز تا پاریس” رو امضا کنه،
اون قدر تحت تاثیر شخصیت آقای نویسنده قرار گرفت که تیپ استاد رو کپی پیست کرد.
خان عمو بازنشستهی شرکت نفت بود و عاشق خوندن کتابهای تاریخی و رمانهای فلسفی.
نور به قبر دکتر باستانی بباره که تاریخ زنده بود و یه مصاحبت باهاش، آدم اهل رو، کتابخون می کرد و شیفتهی علم و ادب و تاریخ.
…( مکث کوتاه)
البته عامل آشنایی عمو با کتاب های استاد برمیگرده به زن عمو جان کرمانی مون.
زن عمو زهره: که نام خانوادگیش شریفی نیست اما در اصل عین ما شریفی هاست:
زهرهی کرمانی. زن عمو معلم بازنشسته ست. یه آموزش پرورشی که هنوز از شاگردای قدیمیش خبر میگیره و تو دوره های دوستانهی شاگرداش دعوت میشه و مهربونیش زبون زده.
(مکث کوتاه)
عمو و زن عمو سه تا دختر دارن: ناهید و نیکی و نازلی. سه تا شریفی اصیل که هر سه تا تو خونه باغی به دنیا اومدن، بزرگ شدن، عروس شدن.
….
ناهید شریفی: فرزند اول خان عمو و زن عمو زهره: که اعتقادی به تحصیلات دانشگاهی نداشت و سه تا رشته ی دانشگاهی رو نیمه کاره رها کرد و ازدواج کرد.
و با همسرش افشین و دوقلوهاشون مهراد و نیکراد زندگی میکنن.
نیکی شریفی: که تو شهر حافظ و سعدی ادبیات فارسی خوند، عاشق شد، ازدواج کرد و شیراز شد شهر ادامهی زندگیش.
الانم با همسر ادیبش حبیب و دخترشون یکتا روزگار میگذرونن.
نیکی دبیر ادبیاته.
تو دبیرستان گلبرگ شیراز تدریس میکنه.
جا گذاشته جای پای زن عمو زهره.
نازلی شریفی: عروس خانم که صدای بلهش رو شنیدیم. همون که خونه باغی رو آذین بندی کردیم برای جشن شروع زندگیش با امید.
امید خان صبوری.
نازلی معماری داخلی خونده و دوست صمیمی خونه باغی بود.
چرا میگم بود؟
چون با امید بار سفر بستن و رفتن یه گوشهی دیگه از دنیا تا بودنشون رو اونجا ادامه بدن و ببین “هر کجا آیا آسمون همین رنگه “؟
و من! کامران شریفی که پزشکم.
پزشک عمومی.
از وقتی آقا جونم دستش از دنیا کوتاه شد، خان عمو جای خالیش رو برام پر کرد.
نذاشت طعم پدر نداشتن رو احساس کنم.
البته من تو خونه باغی زندگی نمیکنم.
ولی اینجا خونهی امیدمه.
بهترین جای دنیا از نظر من.
بعد از هر سفری، اول میام اینجا تا وطن رو بو بکشم و بعد میرم خونه ی خودم.
من یه جورایی حکم پسر خان عمو رو دارم.
از وقتی خان عمو جای خالی آقاجون رو برام پر کرد، منم جای خالی پسر نداشته شو پر کردم.
دیگه خودتون ما رو پدر پسر در نظر بگیرین دیگه.
پدر فرید و پسر کامران.
اینم از ما شریفی ها و کار و بارمون و خونه باغی مون.
…………………………………
بعد از رفتن نازلی، حکایت بودن خونه باغی تغییر کرد.
انگار ته تغاری خونه با رفتنش، همهی شور و حال رو با خودش برده بود.
نازلی قلب تپندهی خونه بود.
نه که فقط خان عمو و زن عمو بی حال و حس شن، خود خونه هم یه جوری شده بود: بی روح … سرد..
خونه ها هم انرژی دارن.
به قول آقا جون خدا بیامرزم این انرژی رو از آدمایی که توشون ساکنن میگیرن.
گفتم بهتون ته تغاری خونه باغی ما معماری داخلی خونده بود و هر چی که تو کتابا و درسای دانشکدهش یاد گرفته بود تو خونه باغی پیاده میکرد.
تو هر تیکهی خونه، یه ردی از هنرنمایی های نازلی هست.
…..( موسیقی بلند)
دل خان عمو و زن عمو زهره گرفته.
دخترشون رفته اون سر دنیا و واسه دیدنش باید چمدون ببندن و شال و کلاه کنن و از همه بدتر اجازه بگیرن.
اجازهی یه کشور دیگه.
یه دولت دیگه.
وقتی برای دیدن پارهی تنت باید اجازه بگیری دلت میگیره، خیلی میگیره و دلتنگی میشه مونس لحظه هات.
….( موسیقی کوتاه)
گفتم خونه باغی، خونه ی امید ماست. خیلی دوستش داریم ولی!!!!
راستش نگرانیم.
نگران تنهایی خان عمو و زن عمو.
نگران بزرگی خونه.
نگران اینکه خونه قدیمیه و هر دقیقه یه جاش ناله میکنه و باید خیلی بهش رسید.
نگرانیم: من و دخترا.
نگرانیم که دلتنگی و بی حوصلگی عمو و زن عمو با ادا اطفارای این خونهی قدیمی کنار نیان. از شما چه پنهون خونه باغی مون خواستگار زیاد داره.
همه بساز بفروشا و بنگاهای این محل و محله های اطراف روش کراش دارن.
( می خنده ) این کراشم از اینستاگرام یاد گرفتم، همون نظر داشتن خودمونه.
ما هم گفتیم بدیمش به یکی از خواستگاراش و عمو و زن عمو هم یه جای نوساز بگیرن که بی ادا اصول باشه، جمع و جور باشه، زحمتش کم باشه.
این خونه خیلی کار داره.
……………………….(موسیقی)
پایان پارت اول قسمت اول ..
پارت دو:
مگه میشه؟ مگه میشه عمو جان و همسر گرامی شون رو راضی کرد از خاطره هاشون دل بکنن؟
خان عمو میگه: هر روز صبح باید به کاج حیاط سلام کنم.
زن عمو میگه: هوا را از من بگیر حوض کاشی خونه باغی رو نه.
خان عمو میگه: من بدون ماهی قرمزای تو حوض میمیرم.
زن عمو میگه: من تو آپارتمان خفه میشم.
خان عمو میگه: اگه یه سال یه اسفندی بیاد که تو حیاط خونه باغی بنفشه و پامچال نکارم، دیگه بهار رو نمیبینم.
نگم براتون از ناله ها و آه های عمو و زن عمو .
خب.
اوکی.
همهی اینا قبول.
اما ما هم حق داریم نگران باشیم.
وقتی نازلی بود، همه چی فرق میکرد.
الان همه چی یه شکل دیگه شده و برای ادامه، باید یه تغییراتی ایجاد کرد.
موافقین؟
شما چی فکر میکنین؟
چه پیشنهادی دارین؟
راهکار بدین؟
……………………( موسیقی )
زن عمو گفت: حیف این همه خاطره نیست؟
حیف این حوض کاشی و پنجره های رنگی و کاج بلند و اتاق های تو در تو نیست؟
…..( یه موسیقی نوستالژی مرتبط با حرف زن عمو)
خب! چه کاریه میخواییم ابرو رو برداریم بزنیم یه بلایی ام سر چشماشون بیاریم؟
منطقی نیست.
فروش خونه باغی منطقی نیست.
فروش خونه باغی میشه: فروش خاطره ها.
خراب کردن خونه باغی میشه خراب کردن گذشته ای که واسه عمو و زن عمو الان همه چیزه.
گذشته ای که یه جوری با آینده قاطی شده که نمیشه جداشون کرد.
مغز متفکر خونه باغی به کمکمون اومد.
……( موسیقی کوتاه)
معرفی میکنم: نازلی خانم .. ایده پرداز و مغز متفکر خونه باغی که به تنهایی اتاق فکر که چه عرض کنم استادیوم فکره.
نازلی خانم یه ایده دادن در حد تیم ملی.
اصلن ایده ها!!!
بگم براتون؟
خب! خونه باغی که واسه دو نفر خیلی بزرگه و کارش هم زیاده.
دو نفر که هم آرتروز دارن هم دیسک کمر از پسش برنمیان.
از یه طرف هم این دو نفر اینجا رو میخوان.
عاشقشن .
عشق و عاشقی قدیمی ها هم که مثه حالا نیست.
اوووه. عشقاشون طولانیه.
پای عشق و عاشقی شون وایمیستن.
با یه غوره سردی و با یه مویز گرمی شون نمیکنه.
خلاصه که با ماها متفاوتن.
ما امروز عاشقیم فردا فارغ.
نسلای قبل با ما فرق دارن.
عمیق ترن انگار.
پای هم وایمیستن.
خلاصه که بعد از این بررسی ها و تحلیل ها،
نازلی نظریه ی شاهکارش رو ارائه داد.
خونه باغی رو تبدیل کنیم به اقامتگاه.
( موسیقی کوتاه شاد)
نظرتون چیه ؟
اول یه توضیحی بدم بعد شما هم نظرتونو بگین.
نظریه ی نازلی اینه که خونه باغی بشه یه اقامتگاه برای اقامت بازنشسته ها.
یه جای آروم و باصفا واسه اونایی که با یه غوره سردیشون نمیکنه.
اونایی که هنوزماه اسفندشون بوی بنفشه و پامچال می ده.
اونایی که هنوز فیروزه ای رنگ آرامششونه.
اونایی که دلشون می خواد چای زعفرونشونو کنار حوض کاشی بخورن و رقص ماهی قرمزا رو تماشا کنن.
اونایی که دیگه کاراشون رو کردن و می خوان از صدای بوق ماشین ها و ترافیک شهر و آلودگی های صوتی و تصویری طلاق بگیرن.
اینجا می شه جزیره ی کوچیک خوشبختی واسه دورهم جمع شدنشون.
….( موسیقی کوتاه)
خونه باغی ما اتاق زیاد داره.
می شه هر اتاق پذیرای یه مهمون بشه.
حالا از خودم براتون بگم.
این ایده البته از ذهن خلاق خودم اومد و از همی ن تریبون به طور رسمی اعلام می کنم که نازلی هیچ نقشی درش نداشته.
من تصمی م گرفتم با افتخار مطب دکتر کامران شریفی رو به اقامتگاه باغی منتقل کنم.
تا اقامتگاهمون تو هر ساعت شبانه روز بتونه خدمات پزشکی ارائه بده ( سینه صاف میکنه) بله! ما اینیم ( می خنده ) .
خب!
نظرتون؟
موافقین؟
من که خوشحالم. حس می کنم ایده ی خوبیه.
خب!
فردا قراره دخترا بیان اینجا و یه تماس تصویری هم با نازلی خانم تو ینگه دنیا داشته باشیم و این طرح رو خدمت “صاحب خونه های” خونه باغی ارائه
بدیم.
ببینیم مقبول می شه یا نه؟
……………………..( موسیقی طولانی)
خب!
فکر می کنین نتیجه چی شد؟
اصن شما خودتونو بذارین جای عمو و زن عمو.
شما بودین چی کار میکردین؟
عمارتتونو با بقیه قسمت میکردین؟
……..( موسیقی کوتاه)
رای عمو و زن عمو صادر شد.
صد در صد مخالف.
عمو فرید و زن عمو زهره حاضر نشدن لحظه های خونه باغی رو با دیگران شریک بشن.
پس با این اوصاف قضیه ی مطب و انتقالش به اینجا هم کنسله.
چه خوابا که ندیده بودیم برای این عمارت.
قضیه ی فروش هم که کنسله.
ما موندیم و نگرانی برای تنهایی عمو و زن عمو.
عمو میگه ناهید با بچه هاش بیان اینجا زندگی کنن.
ناهید میگه بابا بیشتر از یک ربع حوصلهی سر و صداها و دعواهای دوقلوها رو نداره.
از اون طرف هم مدرسهی بچه ها اونور شهره و اصلا این خونه با این معماری تو سبک زندگی اونا نیست.
دوقلوها هم این جا رو دوست دارن ولی فقط برای چند ساعت تو هفته.
اونا آپارتمان خودشون رو دوست دارن.
حق طبیعی شونه نمیشه زورشون کرد واسه این که عمو زن عمو تنها نباشن از وابستگی هاشون دل بکنن.
پس ناهیدم کنسله.
نیکی هم شیرازه و ترک شیراز، شیرازهی زندگیش رو از هم می پاشه.
چی کار باید کرد؟
از اون طرف هم هر لحظه حوصله ی خان عمو و عیال سر می ره و دلشون مهمون میخواد.
بچه که بودم اولین بار قصهی مهمون ناخونده رو از زن عمو شنیدم.
همون قصه ی معروف: که بعد بند اومدن بارون وقتی قراره مهمونا برن، یکی یکی به خاله پیرزن می گن: من که این همه برات دلبرم بذارم برم؟
اونم در جواب میگه:تو هم بمون.
و در نهایت همه می مونن.
و دور هم زندگی می کنن.
یادمه این قصه، قصهی مورد علاقهی زن عمو زهره بود و میگفت: به به چه خونه ای همه دور هم.
الانم مدام دلشون میخواد یکی در این خونه رو بزنه و بیاد مهمونی.
اما نمیدونم چرا دلشون با اقامتگاه ما صاف نیست.
چنان نه محکمی گفتن که دیگه جرات نمیکنیم پیشنهادمون رو تکرار کنیم.
…………
( موسیقی پایان پارت دوم قسمت اول )
زندگی –
چه فضای گرم و صمیمی داشت این اپیزود😍
با علاقه و شوق زیاد تا آخر گوش دادم، ممنون بابت تولید این پادکست🙏