قسمت 18 | یه تیغه بنداز وسط این زندگی

به قسمت هجدهم رادیو ریشه خوش اومدین.
تو این قسمت باهم سفری می‌کنیم به دنیای آدم های بالای شصت سال و با هم می‌شنویم از:
طلاق یه زوج قدیمی در آستانه‌ی عروسی نوه‌ی یکی یه دونه شون
ترانه هایی از بانو سیمین غانم

همکاران این قسمت

Picture of آزاده سادات ترابی

آزاده سادات ترابی

هاست

Picture of وحید علی میرزایی

وحید علی میرزایی

تهیه کننده

Picture of هدیه هاشمی

هدیه هاشمی

مدیر پروژه

Picture of هادی حسنعلی

هادی حسنعلی

هاست و صداپیشه نقش کامران

Picture of آرزو کبیر

آرزو کبیر

نویسنده

Picture of بنفشه صمدی

بنفشه صمدی

نویسنده

Picture of شیما حسن‌زاده

شیما حسن‌زاده

تصویربردار و تدوین‌گر

Picture of میثم عبدی

میثم عبدی

صدابردار و تدوینگر

Picture of وحیده علی میرزایی

وحیده علی میرزایی

کارشناس تحقیقات

Picture of محبوبه سرچشمه

محبوبه سرچشمه

طراح گرافیک

اسپانسر

Picture of  ......
......

جای شما اینجا خالیست ...

متن قصه این اپیزود

توضیحات

قسمت هجدهم:

 

متارکه یا طلاق

پارت اول:

در قسمت قبل شنیدیم که افشین، داماد بزرگ خانواده، باز هم دسته گل جدید به آب داده.

هر جا صحبت از رفتارهای عجیب و غریب و ضد خانواده­س اسم افشین خان ما می­درخشه.

خلاصه که اینبار پای خیانت در میون بود و ناهید دیگه نتونست تحمل کنه، دست بچه ها رو گرفت و اومد خونه باغی.

و حالا ادامه­ی ماجرا:

امروز اقامتگاهمون مهمون جدید داشت: کاظم آقا از همسایه­های خیابون آبشار.

کاظم آقا و مهین خانم سالهاست ازدواج کردن و نوه هم دارن. اما امروز کاظم آقا به قهر خونه­شو ترک کرده و اومده اقامتگاه یه اتاق اجاره کنه.

الان یکی از اتاق های پایین رفت تو اجاره­ی کاظم آقا. یکسره هم با مش رجب بحث دارن.

مش رجب میگه : خجالت بکش مرد آخه الان سن و سال طلاقه؟

کاظم آقا هم میگه :  اولا که طلاق نه و متارکه.  بعدم تو خجالت بکش که تو این سن و سال تازه میخوای ازدواج کنی.

از صبح یکسره بحث این دوتا رو داریم ، آخرشم خان عمو دخالت کرد که : جفتتون خجالت بکشین: نه ازدواج تو این سن مشکل داره نه طلاق. مثه بچه ها به جون هم افتادن و بحث کردن تو این سن و سال اشکال داره. خجالت بکشین.

ده دقیقه خجالت کشیدن و بحث نکردن . اما تو این ده دقیقه کاظم آقا مدام یادآور می­شد که طلاق نه و متارکه..

واسه مش رجب! ده دقیقه خیلی خوبه خدایی. گویا کاظم آقا هم همین طوره.

زن عمو آماده شد و گفت من میرم خونه­ی مهین خانم، ببینم اوضاع چطوره و چه شکلی می­شه آشتی شون داد.

مهین خانم زن کاظم آقاست.

زن عمو رفت و وقتی برگشت گفت:  مهین خانم هم پاشو کرده تو یه کفش که طلاق می­خواد.

مش رجب گفت : خدا رو شکر تو این یه مورد تفاهم دارید.

که کاظم آقا یادآور شد که : نه اصلا هم تفاهم نداریم.

ما تو هیچ چیز تفاهم نداریم.

مهین میگه : طلاق. من میگم: متارکه .

اینا زمین تا آسمون توفیر دارن با هم .

گویا تو خونواده­ی آقا کاظم اینا طلاق جایی نداره و همه از ترس آبروشون فقط متارکه می­کنن.

خلاصه که داستان داریم .

مهین خانم هم معنی متارکه رو نمی­فهمه و میگه باید مهر طلاق بخوره تو شناسنامه­ش تا بعد از سالها یه نفس عمیق بکشه.

حالا این وسط عروسی یاسی نوه­­ی بزرگشونه و هیچ کدوم حاضر نیستن تو عروسی اون شرکت کنن چون اون­وقت مجبور می­شن ریخت همدیگه رو ببینن.

حالا یاسی هم این وسط دست به دامن زن عمو شده و خواسته زن عمو مداخله کنه و یه کاری کنه مادربزرگ و بابابزرگش تو جشن عروسیش شرکت کنن.

یاسی از شاگردای قدیم زن عمو هم هست و زن عمو جان هم رو شاگرداش یه تعصب خاص داره و روشون رو زمین نمی­ندازه، این جوریه که الان درمورد عروسی یاسی به شدت احساس مسئولیت می­کنه.

با عمو قرار می­ذارن که خان عمو با کاظم آقا صحبت کنه و زن عمو با مهین خانم که فعلا یه مدت کوتاه بیان و بی خیال دعوا بشن و بذارن این جشن عروسی بگذره، بعد هر تصمیمی که صلاح دونستن رو اجرا کنن.

کار به این راحتی ها هم نیست البته، صحبت یه دعوا و کینه­ی چهل ساله­س که با یه صحبت دو تا همسایه قطعا کسی کوتاه نمیاد.

خلاصه که اوضاع خونه باغی­مون این روزا حول و حوش طلاق یا به قول کاظم آقا متارکه می­چرخه.

از یه طرف این دوتا، از یه طرف هم ناهید و افشین. ناهیدم الان خونه رو ول کرده اومده اینجا. البته امروز برای افشین پیغام فرستاد که قصد داره برگرده خونه­ی خودش و بهتره افشین برای خودش و اسکانش یه فکری بکنه.

آخه یادتونه که خونه­ای که ناهید و افشین توش زندگی می­کنن خونه­ی عمو بوده که قرار بود به عنوان سهم الارث بده به ناهید.

در واقع داده بود به ناهید ولی به نامش نزده بود چون با سابقه­ای که خونواده­ی ما از کمالات افشین خان سراغ داشتن امکان برباد رفتن خونه زیاد بود.

یادمه اون موقع ناهید همچین از عدم اعتماد خونواده به همسرش خوشش نیومد و یه کم هم سرسنگین بود اما حالا خیلی خوشحاله و خودش اعتراف می­کنه که اگه خونه به نامش بود حتما به نام افشین میزد و الان جا تر بود و بچه ای در کار نبود.

خب! فعلا از قصه­ی پر غصه­ی ناهید بگذریم و برگردیم به عروسی یاسی و قهر بابابزرگ و مامان بزرگش.

به خاطر کرونا قراره یه جشن کوچیک بگیرن و چند تا دوست خیلی صمیمی و خونواده­ی درجه یک باشن فقط.

که خب مامان بزرگ و بابابزرگ عروس قطعا جزو خونواده­ی درجه یک هستن و هیچ جوره نمیشه ندیدشون گرفت .

…………………….

پایان پارت اول

 

پارت دوم :

خان عمو کاظم آقا رو برده پارک زیبا قدم بزنن ،زن عمو دختر مهین خانوم و کاظم آقا، نرگس رو با یاسمن دعوت کرده که با هم بشینن و یه نقشه­ای بکشن که این زن و شوهر راضی بشن تو عروسی شرکت کنن.

یاسی میگه همه مشکل که دارن میرن پیش بزرگترا مشکلشونو حل کنن، من باید دم عروسیم اضطراب طلاق مامان بزرگ و بابابزرگمو داشته باشم!

ببینیم زن عمو چه ترفندی برای حل مشکل یاسی به کار میبره.

مش رجب هم ر فته خرید واسه اقامتگاهمون.

رفته از میوه فروشی کلی خرید کرده و همه رو گرفته دستش آورده.

ای بابا! صد بار بهش گفتم، بده به شاگردای میوه فروشی خریدا رو برات بیارن.

هر صد بارم جواب داده که واسه ما افت داره آقا کامران.

باشه، خودت بیار. ولی دو تا مسیر برو، سه تا مسیر برو.

آخه به مریضی بعدش می ارزه؟

حالا هی برو داروخانه پماد ضد درد و مشمای کمر بخر!

این آمار رو خانم شریعت بهم داده، مش رجب بهش گفته به من نگه .

حالا خانم شریعت هم اومده مثلا غیر مستقیم از من بپرسه واسه دست درد چه پمادی خوبه و مشمای کمر واسه کمردرد جواب میده یا نه ؟

حالا براتون بگم غیر مستقیمش چه شکلی بوده. اومده میگه که: دکتر اگه یکی کلی میوه رو با یه دست بلند کرده باشه از میوه فروشی علی آقا آورده باشه تا اینجا و دست درد و کمردرد امونش رو بریده باشه باید چیکار کنه؟ ( خنده )

خیلی خوبه این خانم شریعت غیر مستقیم همه آمارها رو میده.

گفتم : به مش رجب بگو بیاد معاینه­ش کنم. بعد با هم خندیدیم .

خلاصه که باید برم برای مش رجب از این ساک های چرخدار بخرم.

دختر و نوه­ی کاظم آقا و مهین خانم اومدن و رفتن تو کار یه جلسه­ی سری برای راضی کردن آقا و خانم برای شرکت در جشن عروسی یاسی .

………………..( موسیقی کوتاه )

گویا قرار شده همه­ی اطرافیان به کاظم آقا اعلام کنن که به شرط حضور تو عروسی، همه جوره برای متارکه کمک می­کنن و همین گفت و گو رو هم در مورد طلاق با مهین خانم داشته باشند.

من که بعید می دونم، ببینیم تا هفته­ی بعد و روز جشن یاسی چی پیش میاد.

دوستان و آشنایان نتیجه جلسه رو به سمع و نظر کاظم آقا و مهین خانم رسوندن. نتیجه خیلی جالب بود. هر دوشون بهشون برخورد که بعد از این همه سال کنار هم زندگی کردن و بچه بزرگ کردن و با خوب و بد هم ساختن، حالا بچه هاشونو دوست و آشنا همه با جداییشون موافقن! بعدم به این نتیجه رسیدن که فقط خودشون دوتا برای هم میمونن و بقیه دوستیها همه دوستی خاله خرسه هست! و حالا نتیجه ماجرا.

کاظم آقا ساکشو گرفت دستش و از اقامتگاه باغی رفت خونه و با مهین خانم آشتی کردن. و با همه از جمله بچه هاشون و عمو و زن عمو و هرکی که نظر مثبت واسه جداییشون داده بود، قهر کردن.

………………………..

پایان پارت دوم

 

پارت سوم:

خب!

روز عروسی یاسی فرا رسید، عمو و زن عمو هم دعوت شدن.

اما مهین خانم و کاظم آقا ماه عسل طور رفتن باغشون تو مهرشهر کرج و انگار نه انگار عروسیه.

خلاصه که هر آنچه یاسی ازش می­ترسید پیش اومد.

البته بقیه خوشحال بودن که بالاخره آشتی صورت گرفته و آتیش این کینه خاکستر شده.

فردای عروسی، کاظم آقا و مهین خانم از باغشون برگشتن و زن عمو رفت یه سری بهشون بزنه، زن عمو خیلی رو قهر حساسه. دوست داره همه­ی دنیا با هم تو صلح و صفا زندگی کنن.

اینکه کاظم آقا با قهر اقامتگاه باغی مونو ترک کرد و مهین خانم هم از دست زن عمو ناراحت بود خیلی اذیتش می کرد.

البته از آشتی مهین خانم و همسرش خیلی خوشحال بود.

خلاصه که یه زنگی زد و اجازه گرفت بره دیدن مادام موسیوی عاشق تازه از ماه عسل برگشته.

یه جعبه شیرینی گرفت و رفت آشتی کنون.

حدس بزنین چی شد؟

زن عمو زهره­ی صلح طلب ما با یه جعبه شیرینی ناپلئونی که شیرینی مورد علاقه­ی خودشه زنگ پلاک 12 به علاوه ی یک رو میزنه و بی خیال پروتکل های بهداشتی کرونا مهین خانم رو می بوسه و اعلام می­کنه از آشتی کنونشن خیلی خوشحاله.

بعدم دور هم یه چایی می خورن و میگن و می­خندن و در آخر زن عمو زهره میگه : پیش خانواده­ی شوهر یاسی زشته یه هدیه بخرین و برین دیدنش.

بزرگترها این جور وقت ها باید عامل صلح و دوستی باشن.

کاظم آقا و مهین خانم هم با روی گشاده قبول می­کنن.

هر چی نباشه یاسی نوه­ی بزرگشونه و عاشقشن.

………………………………..( موسیقی مناسب آشتی کنون )

خب! کاش همه چی مثه قصه ها بود. تهش خوب و خوش و خرم تموم میشد.

اما این شکلی نیست متاسفانه.

خبرگذاری مش رجب یه خبر ناگوار آورد و خوشحالی زن عمو زهره از کار خیرش رو به غم و غصه تبدیل کرد.

ما تو محل یه اوس حبیب بنا داریم که با مش رجب هم خیلی رفیق شدن .

گویا اوس حبیب به مش رجب گفته: پروژه­ی جدیدش خونه­ی کاظم آقاس.

نیست که داره متارکه می­کنه باید وسط خونه رو یه تیغه رو بندازن و خونه رو دو قسمت کنن . خیلی هم عجله دارن.

ای بابا! آشتی کرده بودن که ؟

خب! آشتی مدت کوتاهی بوده و دوباره بحث جدایی به صورت جدی مطرح شده .

زن عمو اینبار بدون جعبه­ی ناپلئونی میره برای پرس و جو.

…………( موسیقی کوتاه)

اینبار مهین خانم میاد اقامتگاه باغی و کاظم آاقا میره باغ و خونه­ی شماره­ی 12بعلاوه­ی یک رو میدن اوس حبیب برای بازسازی.

خونه­ی شماره­ی 12بعلاوه­ی 1 نصفش به نام کاظم آقاس و نصفش به نام مهین خانم.

حالا قراره هر کی تو نصف خودش زندگی کنه و با هم چشم تو چشم نشن.

این تعمیرات هم دست اوس حبیب و تیمش رو می بوسه.

مهین خانم تو حیاط داره داستان قهر جدید رو تعریف می­کنه:

این بار سر اینکه هدیه­ی عروسی برای یاسی چی بخرن دعواشون شده.

دعوای معمولی هم نه.

از اون دعواها که از روز عقدشون تا لحظه­ی دعوا هر کی هرچی تو دلش بوده ریخته بیرون.

از اون دعوا ها که حرمت ها شکسته میشه.

از اون دعوا ها که دلها توش بدجوری شکسته میشه.

خلاصه که ما هم قبول کردیم بعضی چیزها درست شدنی نیستن.

یه چینی رو شاید صد بار هم بند بزنی اما یه وقتی دیگه هیچ جایی واسه بند زدن نمی مونه.

مهین خانم به متارکه راضی شده.

میگه : گوربابای مهر طلاق.

همین متارکه هم خوبه.

اینم از ماجرای خونه­ی 12 بعلاوه­ی یک خیابون قدیمی آبشار و چینی ای که دیگه نشد بند بزنیم.

من همیشه از همین ترسیدم، از اینکه دیگه جایی برای بند زدن نمونه. بچه که بودم معنی چینی بند زده و این چیزا رو نمی دونستم ولی حس می کردم یه طنابی بوده که میشد گره زد اما یکی این طرفشو می کشیده، یکی هم اون طرفشو، هر دو تلاش می کردن که زودتر پارش کنن!

من اما دلم یه گره می خواست یه گره کور. وقتی طناب پاره شد، یه بغض شبیه یه گره تو گلوم جا گرفت. گره ای که جاشو بلد نبود و بجای طناب، گلوی من و انتخاب کرد. گِرهی که هنوز با منه، گره کور!

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “قسمت 18 | یه تیغه بنداز وسط این زندگی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *