قسمت 15 | دردسرهای خواستگاری شیک

به قسمت پانزدهم رادیو ریشه خوش اومدین.
تو این قسمت با هم سفری می‌کنیم به دنیای آدمهای بالای شصت سال و با هم می‌شنویم از:
ادامه ماجرای اقامت ماهی خانم و اینکه چطور فرار رو به قرار ترجیح میده
ترانه هایی از محمد نوری خواننده‌ی خوب کشورمون و خاطراتی از احمد پوری نویسنده و مترجم محبوب و دوست زنده یاد نوری

همکاران این قسمت

Picture of آزاده سادات ترابی

آزاده سادات ترابی

هاست

Picture of وحید علی میرزایی

وحید علی میرزایی

تهیه کننده

Picture of هدیه هاشمی

هدیه هاشمی

مدیر پروژه

Picture of هادی حسنعلی

هادی حسنعلی

هاست و صداپیشه نقش کامران

Picture of آرزو کبیر

آرزو کبیر

نویسنده

Picture of بنفشه صمدی

بنفشه صمدی

نویسنده

Picture of شیما حسن‌زاده

شیما حسن‌زاده

تصویربردار و تدوین‌گر

Picture of میثم عبدی

میثم عبدی

صدابردار و تدوینگر

Picture of وحیده علی میرزایی

وحیده علی میرزایی

کارشناس تحقیقات

Picture of محبوبه سرچشمه

محبوبه سرچشمه

طراح گرافیک

اسپانسر

Picture of  ......
......

جای شما اینجا خالیست ...

متن قصه این اپیزود

توضیحات

قسمت پانزدهم:  زانو درد یا خواستگاری؟

 

تو قسمت قبل دومین مهمون اقامتگاه باغی­مون هم اومد، ماهی خانم متخصص در امور یوگا و مدیتیشن که تاثیر زیادی هم رو اهالی خونه باغی و محله­ی آبشار گذاشت.

ملی خانم و آقا کیا هم مهمونای قبلی­مون بودن که از ونکور اومده بودن و اونجا یه رستوران ایرونی داشتن.

و من هم که همچنان دنبال منشی برای مطب جدیدم هستم.

و حالا ادامه­ی ماجرا:

ماهی خانم تو اینستاگرام، صفحه­ی اقامتگاه باغی رو پسندیده و یه هفته مهمون ما شده بود.

حالا اقامتگاه و آدماش شیفته­ی ماهی خانم بودن.

یکی دوست داشت مراقبه کنه، یکی می­خواست صدای جادویی کاسه تبتی رو بشنوه.

یکی از معبدای هند می­پرسید و مش رجب هم در مورد گیاهخواری اطلاعات می­­گرفت.

خلاصه که سر ماهی خانم حسابی شلوغ بود اما با اشتیاق به سوالای همه جواب می­داد و کلی هم حال می­کرد و لذت می­برد و احساس مفید بودن می­کرد.

نتیجه این که یه هفته­ی دیگه اقامت ماهی خانم تمدید شد.

تنها کسی که تحت تاثیر ماهی خانم قرار نگرفته خان عموئه.

البته خان عمو کلا تحت تاثیرکسی قرار نمی­گیره، معمولا خودش تاثیر می­ذاره رو آدما.

…………..( موسیقی کوتاه)

از بیمارستان که اومدم دیدم رو صندلی های انتظار مطبم 4 نفر نشستن.

همون 4 نفری که هفته­ی پیش برای دست درد و کمردرد اومده بودن.

گفتم : زود اومدین!

مطب از ساعت 4 باز می­شه، ولی اشکال نداره یه آبی به صورتم بزنم و بیام، زود میام.

یکی به نمایندگی از طرف بقیه گفت: “نه بابا ما با شما کار نداریم که.

این داروهای شیمیایی جواب نمی­ده، ما منتظر ماهی خانومیم، همه چی تو روح و روانه، اون درست شه، جسم هم درست می­شه.

یه هو مش رجب از راه رسید که :  “بله همه چی تو روحه و تو روحتون! آسایش نداره طفلی ماهی خانم. مثلا اومده از آرامش اینجا استفاده کنه ریلکسیشن شه.”

یه بحث بین مش رجب و مُراجعین ماهی خانم درگرفت.

اینم بگم که ماهی خانم اسم مریض و بیمار و اینا رو ممنوع کرده، باید بگیم مراجع که بار منفی نداشته باشه.

خدایی حق با مش رجبه، طفلی ماهی خانم.

 

من رفتم یه آبی به صورتم بزنم و یه چایی بخورم و یه کم استراحت کنم.

اگه گذاشتن اینا: یکی قش قش می­خندید، یکی داد می­زد.

اومدم بیرون ببینم چه خبره.

نگو آقا سیفی یه هو از تو جیبش یه جعبه درمی­اره و زانو می­زنه و یه حلقه می­گیره جلو ماهی خانم و ازش خواستگاری می­کنه.

ماهی خانم هم میاد یه جوری بگه نه که آقا سیفی ناراحت نشه، یه کم طول می­کشه و زانوی آقا سیفی قفل می­کنه.

بعدم خنده­ی ملی خانم و آقا کیا و داد و بیداد مش رجب که یه کم جنبه هم، چیز خوبیه. آخه نیست مش رجب خیلی با جنبه­س ( خنده ) توصیه­شم می­کنه.

خان عمو هم با عصبانیت اعلام کرد که دیگه کسی برای دیدن ماهی خانم از بیرون نمیاد تو اقامتگاه. همین و بس.

هیچی حالا آقا سیفی منتطر منه، چون یک دفعه اعتقادش به داروهای شیمیایی رو به دست آورده.

مش رجب هم با عصبانیت اعلام کرد که مطب دکتر ساعت 4 باز می­شه بفرمایید بیرون.

براتون بگم از بحث بین سیفی و سه تا دوستاش.

چه دعوایی بین اونا درگرفت، گویا همگی نظری به وجنات ماهی خانم داشتن و هر کدوم هم معتقد بودن ماهی خانم روز مدیتیشن بهشون نگاه  خاصی کرده.

ماهی خانم هم که تو زندگیش این تعداد آدم بی­جنبه رو یه جا با هم ندیده بود، فشارش افتاد و رفت بالا تو سوئیتش و اعلام کرد می­خواد تنها باشه و هیچکس نیاد پیشش.

مش رجب هم با عصبانیت آقا سیفی و دوستاش رو بیرون کرد و بعدم اعلام کرد باز چند تا آدم بی جنبه چشمشون به یه موگرینی افتاد شروع کردن.

البته منظورش یوگینی بود چون ماهی خانم اعلام کرده که به خانم هایی که یوگا کار می­کنن یوگی گفته نمی­شه و اونا یوگینی هستن.

البته بی راهم نمی­گفت مش رجب.

بعدم عذر آقا سیفی اینا رو خواست تا ساعت چهار که خان عمو محکم اعلام کرد: این دردا فیزیوتراپ لازم داره و تو تخصص کامران نیست.

یعنی دیگه اقامتگاه بی اقامتگاه.

عصری ماهی خانم هم اعلام کرد که هر کی دلش یوگا ومدیتیشن و اینا خواست ثبت نام می­کنه هزینه­ش رو پرداخت می­کنه تشریف می­بره کلاس .

خب ! اوضاع کشمشیه و هممون نیازداریم به چای زعفرون مخصوص زن عمو. که شیوه­ی سروش اینجوریه که دم حوض کاشی و در حال نگاه کردن به رقص ماهی قرمزا نوشیده بشه.

…………………

پایان پارت اول.

 

پارت دوم:

 

گفته بودم برای مطب، یه منشی لازم داریم.

امروز بالاخره منشی مطب انتخاب شد.

سرکار خانم شریعت از دوستای زن عمو زهره، که تو همین محله­ی آبشار زندگی می­کنه و پارسال همسرشو بر اثر کرونا از دست داده.

بچه هاش ازدواج کردن و  خانم شریعت تنها زندگی می­کنه.

زن عمو پیشنهاد داد خانم شریعت بیاد که هم میشناسیمش و اونم به راه و چاه خونه باغی آشناس و هم از تنهایی درمیاد.

خب! منم باهاش صحبت کردم و دیدم اوکیه .

 

البته ما به اسم کوچیک صداشون نمی­کنیم چون با زن عمو زهره اشتباه می­شن.

یکی یکی داره به اعضای اقامتگاهمون اضافه می­شه، حالا دنبال یک نفریم که پیج اینستاگرام رو صفر تا صد بسپریم بهش.

که البته لازمه عکاس قابلی هم باشه چون مدیریت محترم، نازلی خانم، به شدت رو مسائل هنری حساسن.

عکاس خوب نازلی پسند سراغ داشتید به ما معرفی کنید.

……..( موسیقی کوتاه )

خب! خانم شریعت فی الفور امور مطب رو گرفت دستش. نوبت ها رو هم اینترنتی کرده. میگه اهالی محل باید به روز بشن.

گفتم براتون خانم شریعت پارسال همسرش عزت الله خان رو بر اثر کرونا  از دست داده و معتقده، اگه اینترنت نبود، تو اون روزای سخت که هیشکی هم برای همدردی پیش صاحب عزا نمی­رفته، از پا در می­اومد.

یه دِینی به گردن اینترنت داره و می­خواد دِینشو ادا کنه.

خب! امروز ساعت 5 آقا سیفی اینترنتی وقت گرفته.

خانم شریعت هم بی­خبر از ممنوع الورود شدن آقا سیفی به اقامتگاه باغی بهش وقت داده.

ما هم زیرسیبیلی رد کردیم و آقا سیفی رو ویزیت کردیم.

اگه یادتون باشه آقا سیفی خیلی شیک و مجلسی روی زمین زانو زده و از ماهی خانم خواستگاری کرده بود.

گویا این قرطی بازیا واسه سن و سال آقا سیفی زیاده روی بوده و به علت این پا اون پا کردن ماهی خانم و دیر جواب دادن، البته جواب منفی، زانوی مربوطه دچار مشکل شده.

نکنین با زانوهاتون این کارا رو.

خلاصه که به قول خان عمو، درد آقا سیفی نیاز به فیزیوتراپ داره.

اما گویا تمام فیزیوتراپ های تهرون سرشون شلوغه و آقا سیفی مجبور شده بیاد پیش من.

مدیونید اگه فکر کنین اومده دید بزنه بلکه بازم ماهی خانوم رو ببینه.

نازلی عکس و فیلم از مهمونای خونه باغی رو تو اینستاگرام میذاره و خبرش به آقا سیفی رسیده و اونم گوشی جدید خریده و اینستا نصب کرده و ….

این عشق با آدم چه ها که نمی­کنه واقعا.

خانم شریعت می­گه آقا سیفی یه گوشی داشت اهالی محل بهش می­گفتن گوشکوب، از اون قدیمیا.

تازه همونم همیشه­ی خدا تو خونه جا می­ذاشت.

کلا از تکنولوژی به دور بود .

حالا لایو می­ذاره.

خب! اینم از خوبی های عشق و عاشقی: آدم رو به روز می­کنه . اینش خوبه ولی خدایی دیگه نیاز نیست برای خواستگاری یه ربع رو زمین زانو بزنی.

دیگه اینقدر به روز بودن نیازی نیست.

خلاصه که آقا سیفی ماهی خانم رو ندید چون خبرگذاری مش رجب فوری  ورود خواستگار و خوب نشدن زانو و همه چی رو به ماهی خانم خبر داد و ماهی خانم از تو اتاقش بیرون نیومد.

اماااااا… اما برای زانو درد آقا سیفی توصیه­ی آب درمانی داشت.

مش رجب پیغام رو به آقا سیفی رسوند.

پیشنهاد خوبی بود، قرار شد آقا سیفی حتما بره استخر و برای بهبود زانوهاش تو آب راه بره.

خدا رو شکر یه تعدادی از استخرها باز شدن.

واقعا تو این روزای کرونایی جای استخر تو زندگیا خالی بود حسابی.

خلاصه تجویز آب درمانی لبخندی رو لب آقا سیفی آورد و  با افتخار زمزمه کرد:

اگر با من نبودش هیچ میلی      چرا توصیه­ی آب درمانی کرد ماهی؟

بلهههههه! طفلی ماهی خانم میاد ثواب کنه کباب میشه.

خدا کنه آب درمانی جواب بده و اوضاع زانوهای آقا سیفی خوب بشه.

………………..

پایان پارت دوم

 

 

پارت سوم:

 

امروز، آخرین روز اقامت ماهی خانم تو اقامتگاه باغیه.

همه ناراحتن، ملی خانم آدرس خونه­­ی ماهی خانوم رو می­گیره که قبل برگشتنش به کانادا دوباره همو ببینن.

زن عمو میگه خب اینجا قرار بذارین، اما ملی خام می­گه می خوام خونه شو ببینم، دوست دارم ببینم چه شکلیه؟

فکر کنم یه خونه­ی خاص و منحصر به فرد داره.

از اون ورم ملی خانم پاشو کرده تو یه کفش که الا و بلا باید یه سفر برن هند.

اما آقا کیا صد در صد مخالفه و می­گه : یکی از دوستاش چند سال پیش رفته بود هند، تو رستوران یه موش از رو پاش رد می­شه.

ملی خانم میگه : آقا کیا فوبیای موش داره. ولی حالا مگه هر کی میره هند یه موش بدو بدو میاد از رو پاش رد می­شه؟

خلاصه که ماهی خانم پیشنهاد میده ملی خانم بدون آقا کیا سفر کنه.

چون لازمه گاهی زن و شوهرا خلوت خودشونو داشته باشن.

آقا کیای خارج زندگی کرده مون زیاد خوشش نمیاد و اخماشو می­کنه تو هم، اما چیزی نمی­گه.

ملی خانم خیلی استقبال می­کنه و قرار میشه دفعه ی بعد که ماهی خانم قصد سفر می­کنه به ملی خانم هم بگه و اگه شرایط مساعد بود تو هند همسفر باشن.

خلاصه که ماهی خانم خاطره­ی خوبی از خودش تو اقامتگاهمون به جا گذاشت.

مش رجب یادآوری کرد که قرار بود ماهی خانم داستان عاشقیش رو برامون بگه.

ماهی خانم طفره رفت اما قول داد یه روز برامون تعریف کنه و گفت : واسه همیشه نمی­رم که تازه باهم دوست شدیم. بازم میام و یه وقتی که حس و حالش رو داشتم براتون میگم.

طفلی رفتار آقا سیفی یه جوری زده بود تو ذوق ماهی خانم که اصلا دلش نمی­خواست در مورد عشق و عاشقی حرفی بزنه.

حیف شد هممون خیلی دلم می­خواست ببینیم این خانم موفق و دوست داشتنی و پرانرژی چه ماجرای عاشقانه­ای داره.

دیگه جون به جونمون کنن ما ایرونیا قصه دوست داریم. اونم قصه­ی عاشقانه.

خلاصه که ملی خانم که دید ما همه ناراحت شدیم گفت : اشکال نداره حالا ماهی جون حوصله نداره. والا حق داره، یه هو 4 نفر اومدن میگن به ما نیگا کردی، خط دادی و عاشقت شدیم و این حرفا. والا آدم هنگ می­کنه.

حالا من براتون از قصه­ی ازدواج خودم و کیا می­گم. اونم شنیدنیه.

بعدم تعریف کرد که تو کلاس های دبیرستان همکلاس بودن و ملی خانم یه روز سر کلاس خودکارش تموم میشه و از آقا کیا خودکار قرض می­گیره.

گویا آقا کیا هم از فرداش تومار تومار نامه براش می­فرستاده که این همه پسر سر اون کلاس بود چرا از من خودکار گرفتی ؟

و بعد هم نتیجه میگرفته که: این یعنی خاطرمو می­خوایی.

ملی خانم می­گه : یه بارم بهم گفت : نیست تو عرف ما رسم نیست دختر از پسر خواستگاری کنه من به احترام علاقه ای که تو بهم داری پیشقدم میشم.

خب! گویا ملی خانم با ماهی خانم همدرده.

اعتماد به نفس جناب کیا هم کم از بچه محل های ما نیست.

خلاصه که گویا اولش ملی خانم عصبانی میشده و کم کم نرم میشه و دو سه باری با هم بیرون میرن و در نهایت هم ازدواج می کنن.

بعد گرفتن دیپلمشون .

……………….(موسیقی)

 

آقا کیا هم هنوز مصره که همه چی به اون خودکار برمی­گرده و هنوزم معتقده ملی خانم اگه نظری روش نداشت از یه پسر دیگه ای خودکار می­گرفت.

ملی خانم می­گه تا چند سال سالگرد ازدواجمون که میشد یه هف هش تایی خودکار بیک کادو پیچ می­کرد میداد دست من .تا از ایران که رفتیم و دیگه بیک پیدا نکرد

ما مشغول خندیدن بودیم که یه هو بحث آقا کیا و ملی خانم سر اینکه کی به کی پا داده جدی شد و دعواشون شد .

ای بابا یه دقیقه آدم نمی­تونه بخنده.

مشغول آشتی دادن این دو تا بودیم که زنگ زدن و یه پیک اومد و یه گلدون کاکتوس آورد و گفت که برای ماهی خانم.

روشم یه کارت بود که نوشته بود: از طرف سیف الله خان.

همون آقا سیفی خودمون .

خب این گلدون کاکتوس اخمای ماهی خانم رو برد تو هم اما عوضش باعث خنده­ی ملی خانم و آقا کیا شد.

اونا آشتی کردن و ماهی خانم رفت تو لک.

انگار نمیشه در آن واحد همه با هم خوشحال باشن. یه اتفاقی باعث خوشحالی یکی میشه، همون اتفاق اشک یکی دیگه رو در میاره! مثل بازی الاکلنگ بچگیامون، یکی بالاست، یکی پایین. اونی که پایینه تا میاد بالا و می خواد خوشحالی کنه، اون یکی میره پایین و ناراحتی! و این بازی این شکلی ادامه داره….

بچه که بودم یه روز آقاجون بهم گفت دیگه نمیریم پارک تا روزی که تو یاد بگیری از بازی ها لذت ببری. اما من هنوز یاد نگرفتم که در اوج شادی، به ناراحتی دیگری فکر نکنم!

.

­

………….( موسیقی ملایم )

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “قسمت 15 | دردسرهای خواستگاری شیک”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *