قسمت 14 | استامینوفن جوابه یا یوگا؟

به قسمت چهاردهم رادیو ریشه خوش اومدین.
تو این قسمت با هم سفری می‌کنیم به دنیای آدمهای بالای شصت سال و با هم می‌شنویم از:
ورود ماهی خانم، مهمان جدید خونه باغی و ماجراهایی که با سبک زندگیش توی اقامتگاه بوجود میاره
داستان زندگی خواننده ترانه معروف رسوای زمانه، بانو الهه

همکاران این قسمت

Picture of آزاده سادات ترابی

آزاده سادات ترابی

هاست

Picture of وحید علی میرزایی

وحید علی میرزایی

تهیه کننده

Picture of هدیه هاشمی

هدیه هاشمی

مدیر پروژه

Picture of هادی حسنعلی

هادی حسنعلی

هاست و صداپیشه نقش کامران

Picture of آرزو کبیر

آرزو کبیر

نویسنده

Picture of بنفشه صمدی

بنفشه صمدی

نویسنده

Picture of شیما حسن‌زاده

شیما حسن‌زاده

تصویربردار و تدوین‌گر

Picture of میثم عبدی

میثم عبدی

صدابردار و تدوینگر

Picture of وحیده علی میرزایی

وحیده علی میرزایی

کارشناس تحقیقات

Picture of محبوبه سرچشمه

محبوبه سرچشمه

طراح گرافیک

اسپانسر

Picture of  ......
......

جای شما اینجا خالیست ...

متن قصه این اپیزود

توضیحات

اپیزود چهاردهم

تو قسمت قبل شنیدیم که اولین مستاجرهای اقامتگاه باغی یعنی خانم و آقای مدنی از کانادا اومدن.

آقا کیارش معروف به کیا و ملی خانم که هر دو در زمینه­ی غذاهای ضد استرس فوق تخصص داشتن و با رژیم­های غذاییشون احتمالا اقامتگاه باغی رو بیشتر از قبل پر از آرامش می­کردن.

و اینکه افشین داماد بزرگ خانواده قرار شد به عنوان راننده و تور لیدر در خدمت گردشگرامون باشه.

و حالا ادامۀ ماجرا

نازلی خانم مغز متفکر اقامتگاه باغی که دور از مائه، از اون ور مرزها به ما خط می­ده.

واسه اقامتگاهم یه پیج اینستا زده و ما هم براش عکس و فیلم می­فرستیم و اونم با کپشن های جذابش برامون جذب مخاطب می­کنه.

آقا کیا و ملی خانومم دوستای نازلی و همسرش بودن تو ونکور.

گویا اونجا یه رستوران ایرونی دارن و نازلی و امید مشتری دائمشونن.

خلاصه که هر دقیقه آقا کیا از گوشه و کنار اقامتگاه باغی فیلم می­فرسته و نازلی آپلود می­کنه تو اینستا و داره  حسابی از ایرونیای دور از وطن دلبری می­کنه.

به قول خان عمو، تو لوکس ترین هتل ها و مجلل ترین خونه­ها هم که باشی، با دیدن یه حوض فیروزه­ای و چند تا گلدون شمعدونی و ماهی گلی و یه تخت چوبی و چای زعفرون دلتنگ می­شی.

اصلا انگار ما ایرونیا یه تیکه از قلبمون تو این خونه­هاس.

خلاصه که همیییییین­جوووووووری واسه ویدئوهای آقا کیا لایک و کامنت میاد.

خودش کلی ذوق کرده.

میگه پیج رستورانش بعد این همه سال اینقدر لایک نمی­خوره.

……..( موسیقی کوتاه)

من راهی بیمارستان شدم و خانواده­ی مدنی هم با راننده شون آقا افشین راهی تهران گردی. قرار شد ناهار بیان خونه و مش رجب از لیست غذاهای ملی خانم، یه چیزی براشون  درست کنه.

من حدود ساعت دو رسیدم خونه باغی اما ملی خانم و آقا کیا اینا هنوز نرسیده بودن.

مش رجب ذوق کنان گفت: “آقا یه مهمون جدید اومده.”

اسم اینا چی می­شه؟ مهمون می­شه! مسافر می­شه! مشتری؟ چی باید گفت؟

مشتری چیه؟ ( خنده) همون مهمون. حالا کی هست؟ کی معرفیش کرده؟

والا از اینستاگرام.

عه! اینقدر پیشرفت کردیم؟

والا آقا!  نازلی خانم گفت: ترکوندیم.

قرار شده شماره ناهید خانومو بزنیم تو پیج، مشتریا باهاش تماس بگیرن نوبت بذاره.

مهمونااااا.

چند ساعت نبودم چقدر اتفاق افتاده!

مش رجب خندید که : والا ما ندیدیم آدم از مهمون پول بگیره. می­شه مشتری دیگه، حالا ولی ما می­گیم مهمون .

والا! به حق چیزای نشنیده. از مهمون پول بگیره آدم!

این قدر غر نزن مش رجب.

مهمون جدید ماهی خانمه.

یه خانم 60 و خرده ای ساله، اهل مراقبه و یوگا و مدیتیشن.

خونه باغی رو تو اینستا دیده و اومده یه هفته از آرامش اینجا استفاده کنه.

اون یکی سوئیت به اجاره­ی ماهی خانم دراومد.

آشپزی و همه چی با خودش.

ماهی خانم گیاهخوارم هست.

مش رجب اعلام کرد که لیست غذاهایی که ملی خانم داده خوبه ولی گیاهخواری از اونم بهتره و آدم مثه ماهی خانم پر آرامش می­شه.

ای بابا! مش رجب با هر مهمون نمی­شه که تو سبک زندگیتو عوض کنی.

فردا یه خارجی بیاد بگه کباب قورباغه می­خورم، تو هم می خوری؟

والا! اگه خوشمزه باشه چرا که نه؟

ما که سفر مفر نرفتیم تجربه کسب کنیم، از تجربه های مردم استفاده کنیم لااقل.

باشه. هفته­ی دیگه یه مهمون از چین داریم. عاشق کباب گربه­س.

می­گه خیلی خوشمزه­س می­خوری؟

والا! منم شنیدم چینی ها خیلی دوس دارن. می­خوریم دیگه ایشالا که خوب باشه.

ای بابا! من با کی حرف می­زنم!

( صدای زنگ در) من درو باز می­کنم تو برو سفره رو بنداز ملی خانم اینان.

بریم ببینیم چی پختی مش رجب برامون.

…………….

پایان پارت اول

 

پارت 2:

 

براتون بگم از امروز عصر اقامتگاهمون.

4 تا مریض هم‏سن‏وسال مش رجب داشتم از همسایه­های خیابون آبشار که همشون از کمردرد مینالیدن.

ای آقا! مریضی­ها هم عین هم؟

کمردرد که واگیر دار نیست.

کاشف به عمل اومد 4 تا همسایه از بازار میوه ی سر آبشار خرید کردن و تا ته آبشار بدون چرخ دستی و کمک، رفتن خونه به یاد جوونیا. بچه های خیابون آبشار می دونن چه قدر از سر تا ته خیابون راهه.

البته این کارا ربطی به سن و سال نداره. تو هر سنی آسیب زننده ست..

آخه این چه کاریه؟

یه کم به فکر سلامتی تون باشین.

اومدم تا دم در، مریض­های پهلوونمو بدرقه کنم که همه با دیدن یه صحنه میخکوب شدیم.

ماهی خانم مت یوگاش رو تو حیاط پهن کرده بود و مراقبه می­کرد.

آروم انگشت اشاره­م رو روی بینیم گذاشتم و پهلوونا رو به سکوت دعوت کردم تا آرامش مهمون جدیدمون خدشه دار نشه.

ولی همشون میخکوب شده بودن و تکون نمی­خوردن.

 

مراقبه­ی ماهی خانم که تموم شد، هممونو دعوت کرد به یه چای کوهی و یه موسیقی ملایم.

مریضای منم دعوت شدن و ماهی خانم براشون از فواید یوگا و مدیتیشن برای درمان دردهای جسمی کلی سخنرانی کرد؛ حالا من نمی‏دونم یوگا چقدر میتونه برای این آسیب های جسمی مفید باشه؛ باید یه زنگی به هم دانشکده ای سابقم که فیزیوتراپه و دیگه میشناسیدش بزنم و ازش بپرسم.

 

خدا رو شکر مش رجب آروم شده و تحت تاثیر مراقبه و یوگا سکوت اختیار کرده.

خدا کنه از این سکوت خوشش بیاد.

( صدای زنگ در)

خرید اینترنتی.

فکر کردم مال یکی از مهموناس که مش رجب گفت: “نه آقا ! مال خودمه.

مت یوگا سفارش دادم، مثه تشک های خودمونه.

منتها قدیم تشک­ها خیلی پت و پهن بود این مت­ها خیلی باریکه.

حالا باریکه این قدر گرونه .

شما فکر کن اگه پت و پهن بود مثه اون قدیمیا سی چهل برابر می­شد قیمتش.

هیشکی یوگا و مراقبه نمی­کرد اونوقت،

والا! جامعه پر می­شد از یه مشت عصبی.”

مت یوگا!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مش رجب!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چیا که نمی­بینم این روزا من.

من که قضیه­ی مهمون چینی رو شوخی کردم ولی اگه می­اومد، کباب گربه می­شد علاقه­ی غذایی مش رجب!

خیلی خوبه این مرد.

خودش به تنهایی یکی از جاذبه­های خونه باغیه.

مطمئنم یه روزی میاد که یه عده فقط برای دیدن اون میان اینجا.

از مریض­های کمردردی براتون بگم  که دور ماهی خانم جمع شده بودن تا براشون مت یوگا سفارش بده چون خودشون تا حالا خرید اینترنتی نکرده بودن.

راستشو بخوایین خرید اینترنتی مش رجب هم عجیب بود.

عمو و زن عمو هم هیچ اعتقادی به خرید اینترنتی نداشتن.

اما حالا با دیدن رضایت مش رجب گویا همه دلشون می خواست یه امتحانی بکنن.

خان عمو می­گفت : “من هر وقت بخوام اینترنتی خرید کنم نمی­گم با پیک برام بفرستن،

من گزینه­ی پست رو انتخاب می­کنم.

به یاد اون روزا که نامه نگاری می­کردیم.

پستچی بیاد دم در و خاطره ی اون روزا زنده شه.

زن عمو هم در تایید صحبت­های خان عمو گفت: “فرید! من هنوز نامه هاتو دارم.

یه روز میارمشون با هم بخونیم.”

شاخک­های مش رجب تیز شد.

زن عمو گفت:” فقط من و فرید می خونیمشون، خصوصین.”

ماهی خانم با شنیدن نامه و پستچی و اینا احساساتی شد و قول داد یه داستان واقعی عاشقانه برامون تعریف کنه.

مش رجب هم گفت: “هر جا سخن از عشق می­شه، عشق رجب و مستوره مثال زده می­شه.

کل جمع از خنده منفجر شدن.

مش رجب  گفت: “والا از لیلی و مجنونم قشنگ تره.

من که هم لیلی مجنونو واسم تعریف کردن؛ هم شیرین و فرهاد.

فیلمم زیاد دیدم؛ هندیشم دیدم.

مالی نبودن.

اما قصه ی وفاداری رجب! جاذبه­ش از جاذبه­ی زمین بیشتره.”

فکر کنم باید برم مطب، همه از خنده دل درد گرفتن، برای دل درد چی خوبه؟(خنده­ی کامران)

…………..

پایان پارت دوم

 

پارت 3:

 

مش رجب امروز یه جوری به من نگاه می­کنه.

یه نگاه بی تفاوت، انگار که من نیستم.

بلههههه! کاشف به عمل اومد که ماهی خانم به دکتر و دواهای شیمیایی و این چیزا اعتقادی نداره.

خدا رو شکر اینجا مال خان عمومه وگرنه مش رجب انداخته بودم بیرون.

زن عمو اینا رو برام تعریف کرد.

خودشم خیلی از ماهی خانوم خوشش اومده.

با ملی خانم کلی از توصیه­های ماهی خانوم استفاده کردن و خوشحالن.

گویا ماهی خانم یه کاسه تبتی داره که از هند آورده و با صدای جادوییش کلی حال خوب داده به زن عمو و ملی خانم.

ملی خانم به آقا کیا می­گه: از ایران یه سفرم بریم هند.

والا جای خوبیه .

آقا کیا میگه : “حالا بذار ببینیم! این خانم خودش صد بار رفته هند حالا اومده تو این خونه آرامش کسب کنه، ما هم که اینجاییم.

کجا بریم از اینجا بهتر؟ ”

داشتم فکر می­کردم، اقامتگاهمون تو هفته­ی اول افتتاحش این همه مرید پیدا کرده.

یه غروری اومد سراغم که بهترین روزای زندگیمو اینجا بودم.

تو همین اقامتگاه.

رفتم تو خاطره­های قدیم و صدای کاسه تبتی ماهی خانم منو پرت کرد به روزای خوش خونه باغی­مون.

اون وقتا که آقا جون و عزیز زنده بودن.

اون روزا که آقاجون با اون پادرد و کمردش، دور حوض کاشی دنبال من می­دوئید و نمی تونست منو بگیره.

صدای خنده­های عزیزجون.

یاد تاریخ خوندنام با عزیز جون افتادم.

من از تاریخ متنفر بودم، عزیز جون برا اینکه تاریخ رو برام شیرین کنه، می­گفت با هم نمایشش رو بازی می­کنیم.

گاهی ناهید و نیکی و نازلی هم می­اومدن تو نمایش.

گاهی آقا جونم می-اومد.

اینجوری شد که خونوادگی عاشق تاریخ شدیم.

جاشون چقدر خالیه امروز؛ الان؛ این لحظه.

………………….( موسیقی ملایم آرامبخش )

کلی خانم و آقا مت یوگا به دست وارد خونه باغی شدن.

مت­ها همه بنفش.

آخه ماهی خانم گفته مت بنفش باشه بهتره.

امروز قراره ماهی خانم به شکرانه­ی پیدا کردن خونه باغی یه مدیتیشن آزاد برای اهالی محل بذاره.

یاد اونروز افتادم که زن عمو زهره اعلام کرده بود به مناسبت افتتاحیه­ی مطب، ویزیت نمی گیریم.

شرط می­بندم مسئول تبلیغات ماهی خانم هم زن عمو زهره­س.

همون آدما الان اینجان.

یه موسیقی ملایم هم داره پخش میشه و از چند دقیقه­ی دیگه مراقبه شون شروع می­شه.

……………( موسیقی ملایم)

ماهی خانم بعد از مراقبه از شکرگذاری براشون گفت.

از معجزه ی شکرگذاری.

یه آرامش خوبی آورده تو خونه باغی ماهی خانوم.

چقدر اسمش شبیهشه.

شایدم خودش شبیه اسمش شده.

آخه می­گن آدما شبیه اسماشون میشن.

اسم من کامرانه.

چقدر دلم می خواست شبیه اسمم بودم.

تو خونواده ما این شکلی نیست. بابا شبیه اسمش نبود. شبیه فرهاد عاشق نبود. خیلی زود عاشقی یادش رفت.

مامان الیزابت شبیه ملکه ها زندگی نمی کرد!

اما من برای کامران شدن هنوز فرصت دارم. برای شبیه اسمم شدن، کامران شریفی.

……………….

پایان پارت 3

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “قسمت 14 | استامینوفن جوابه یا یوگا؟”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *